نام کاربري : پسورد : يا عضويت | فراموشي رمز عبور
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 898
نویسنده پیام

ارسال‌ها : 49
عضویت: 14 /7 /1392
تعداد اخطار : 1
تشکرها : 13
تشکر شده : 64
#حکایت های پند اموز وخنده دار#
***حکایت***

#خواب عجیب#

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:
خدایا شکر.

#داستان ملا در جنگ#
روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

#داستان نردبان فروشی ملا#
روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ملا گفت نردبان می فروشم!
باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟
ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.

#داستان قیمت حاکم#
روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!

#داستان الاغ و ملا#
روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟

............................................................................................................................................................................................................



امضای hoomancrytek
جمعه 19 مهر 1392 - 22:35
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از hoomancrytek به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ali022 & sadraxz & 1234567890 &

ارسال‌ها : 165
عضویت: 16 /11 /1391
محل زندگی: پشت کامپیوتر
سن: 340100
شناسه یاهو: ketabisaeed@yahoo.com
تشکرها : 78
تشکر شده : 217
پاسخ : 1 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
عالیه.
هومن ادامه بده.
همچین چیزایی رو زیاد ازش استقبال میکنن.
امضای saeedk78
برای مشاهده شرایط عضویت در کلاسهای بازیسازی رضوان بر روی بنر بالا کلیک کنید
تعداد مدرسان موجود در گروه بازیسازی رضوان : 4
شنبه 20 مهر 1392 - 22:43
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از saeedk78 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sadraxz / 1234567890 /

ارسال‌ها : 165
عضویت: 16 /11 /1391
محل زندگی: پشت کامپیوتر
سن: 340100
شناسه یاهو: ketabisaeed@yahoo.com
تشکرها : 78
تشکر شده : 217
پاسخ : 2 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
ضمنا یه چیزی!
اینجا نباید اینو میساختی!!!
اینجا باید آثار خودتو بزاری!؟
اینارو مگه خودت نوشتی؟
امضای saeedk78
برای مشاهده شرایط عضویت در کلاسهای بازیسازی رضوان بر روی بنر بالا کلیک کنید
تعداد مدرسان موجود در گروه بازیسازی رضوان : 4
شنبه 20 مهر 1392 - 23:14
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از saeedk78 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sadraxz / 1234567890 /

ارسال‌ها : 165
عضویت: 16 /11 /1391
محل زندگی: پشت کامپیوتر
سن: 340100
شناسه یاهو: ketabisaeed@yahoo.com
تشکرها : 78
تشکر شده : 217
پاسخ : 3 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
این تاپیک به داستان > طنز منتقل شد.
امضای saeedk78
برای مشاهده شرایط عضویت در کلاسهای بازیسازی رضوان بر روی بنر بالا کلیک کنید
تعداد مدرسان موجود در گروه بازیسازی رضوان : 4
شنبه 20 مهر 1392 - 23:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از saeedk78 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: karaj / sadraxz /

ارسال‌ها : 78
عضویت: 28 /1 /1392
محل زندگی: karaj
سن: 14
تعداد اخطار : 1
تشکرها : 15
تشکر شده : 64
پاسخ : 4 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
حکایت جذاب مرگ گربه
حکیمی بر سر راهی می‌ گذشت . دید پسر بچه ‌ای گربه خود را در جوی آب می ‌شوید .
گفت : گربه را نشور ، می ‌میرد !
بعد از ساعتی که از همان راه بر می‌ گشت دید که بعله ... !
گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته .
گفت : به تو نگفتم گربه را نشور ، می ‌میرد ؟
پسرک گفت : برو بابا ، از شستن که نمرد ، موقع چلاندن مرد !
حکایت همه کس - یک کس - هر کس و هیچ کس
چهار نفر بودند بنام های همه کس - یک کس - هر کس و هیچ کس
یک کار مهم وجود داشت که میبایست انجام می شد و از همه کس خواسته شد آن را انجام دهد .
همه کس میدونست که یک کسی آن را انجام خواهد داد .
هر کسی میتوانست آن را انجام دهد اما هیچ کس آن را انجام نداد .
یک کسی از این موضوع عصبانی شد به خاطر اینکه این وظیفه همه کس بود .
همه کس فکر می کرد هر کسی نمی تواند آن را انجام دهد اما هیچ کس نفهمید که هر کسی آن را انجام نخواهد داد .
سرانجام این شد که همه کس یک کسی را برای کاری که هر کسی نمی توانست انجام دهد و هیچ کس انجام نداد سرزنش کرد .
اعتراف نزد کشیش درباره یهودی بزدل
مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت .
« پدر مقدس ، مرا ببخش . در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم »
« مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم »
« اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد »
« خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده . اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی ، بنابر این بخشیده می شوی »
« اوه پدر این خیلی عالیه . خیالم راحت شد . حالا می تونم یه سئوال دیگه هم بپرسم ؟ »
« چی می خوای بپرسی پسرم ؟ »
« به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده ؟

حکایت جذاب آغا محمد خان و شکایت شاکی
در زمان آغا محمد خان قاجار ، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت ، نزد صدر اعظم شکایت برد .
صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت : اشکالى ندارد ، مى توانى به اصفهان بروى .
مرد گفت : اصفهان در اختیار پسر برادر شماست .
گفت : پس به شیراز برو .
او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست .
گفت : پس به تبریز برو .
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست .
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد : چه مى دانم برو به جهنم .
مرد با خونسردى گفت : متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد .
امضای parsaghodousi Yahoo ID:parsaghodousi@yahoo.com
یکشنبه 21 مهر 1392 - 20:24
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از parsaghodousi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saeedk78 / shayan /

ارسال‌ها : 78
عضویت: 28 /1 /1392
محل زندگی: karaj
سن: 14
تعداد اخطار : 1
تشکرها : 15
تشکر شده : 64
پاسخ : 5 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت ؟
[font=b yekan]گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟
مشتری : لطفا یک چای !
گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟
مشتری: سیلان لطفا
گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟
مشتری: با شیر لطفا
گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟
مشتری: شیر غلیظ شده لطفا
گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟
مشتری: لطفا شیر گاو.
گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟
مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره
گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟
مشتری: با شکر
گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟
مشتری: با شکر نیشکر لطفا
گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟
مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید
گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟
مشتری: آب معدنی
گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟
مشتری: ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!
ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو خفه شی و گورتو گم کنی
امضای parsaghodousi Yahoo ID:parsaghodousi@yahoo.com
یکشنبه 21 مهر 1392 - 20:26
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از parsaghodousi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saeedk78 / shayan /

ارسال‌ها : 49
عضویت: 14 /7 /1392
تعداد اخطار : 1
تشکرها : 13
تشکر شده : 64
پاسخ : 6 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
این مثلا حکایته؟؟؟؟کجاش حکایته؟؟
امضای hoomancrytek
یکشنبه 21 مهر 1392 - 20:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از hoomancrytek به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saeedk78 / ali022 /

ارسال‌ها : 165
عضویت: 16 /11 /1391
محل زندگی: پشت کامپیوتر
سن: 340100
شناسه یاهو: ketabisaeed@yahoo.com
تشکرها : 78
تشکر شده : 217
پاسخ : 7 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
ممنونم از کسانی که از دکمه ی تشکر استفاده ی بسیار میکنن.
من حاضرم باهاتون تبادل تشکر کنم:D
ضمنا هومن چرا میزنی تو ذوق این پسر بچه؟!
حالا بزار کارشو بکنه.
امضای saeedk78
برای مشاهده شرایط عضویت در کلاسهای بازیسازی رضوان بر روی بنر بالا کلیک کنید
تعداد مدرسان موجود در گروه بازیسازی رضوان : 4
یکشنبه 21 مهر 1392 - 21:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از saeedk78 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: parsaghodousi / ali022 / shayan /

ارسال‌ها : 78
عضویت: 28 /1 /1392
محل زندگی: karaj
سن: 14
تعداد اخطار : 1
تشکرها : 15
تشکر شده : 64
پاسخ : 8 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
اولین مطلب فی الهذا الآب (آپ!) بلسان العربی و بقیة المطالب بالزبان الشیرین الفارسی! و لا تنسی النظرات الجمیل و سازنده تان بالهذا المطالب ! أنا کوشیدم باآوردن المطالب الحنون و مضحک (!!!) بهذا آلاپ تا انتن اضحک بفرح فی ته دل !تصویر: http://blogfa.com/images/smileys/03.gif

الدمپایی !

الدمپایی شی پلاستیکی و نوع من الدمپایی که کثیراً شیک هست من الچرم.
و لکن ذلک الدمپایی که فعلاً مد نظر نا هست پلاستیکی و ذلک الدمپایی که یستعمل فی الخوابگاه زیاداً.
فی الخوابگاه فقط متی یدخل فی الاتاق دمپایی تان هست دو الباب و لکن فی الموقع الخروج لا تری چشمانتان یوم سوء (چشمتون روز بد نبینه ) چرا که لا موجود دمپایی تان تصویر: http://blogfa.com/images/smileys/03.gif
تقول بنفسی : انا کی ذهبت که خودم بی خبر.
فی هذه الحظه تری الدمپایی تان فی الرجلان صدیقتان که قدم زنان یحر ( عبور میکند) من السالن بالاتاق خودش؟!
وقتیکه هذه العمل یتکرر لدفعه که یضرب جیغ من الاعماق وجودتان!
وقول شاعر : کان بدین منوال که یخترع الاولین جیغ زدگی! تصویر: http://blogfa.com/images/smileys/05.gif
و فی الامر تطلب من هذا سارقان دمپایی که لایجعل پایشان را فی الدمپایی دوستانشان( پاشون را در دمپایی ما نکنن)
امضای parsaghodousi Yahoo ID:parsaghodousi@yahoo.com
یکشنبه 21 مهر 1392 - 21:27
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از parsaghodousi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saeedk78 /

ارسال‌ها : 78
عضویت: 28 /1 /1392
محل زندگی: karaj
سن: 14
تعداد اخطار : 1
تشکرها : 15
تشکر شده : 64
پاسخ : 9 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
هومن جان لطفا اینقد تیکه ننداز
برو اسم این انجمنو بخون اگه سواد داشته باشی نوشته طنز
با تشکر
امضای parsaghodousi Yahoo ID:parsaghodousi@yahoo.com
یکشنبه 21 مهر 1392 - 21:30
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

ارسال‌ها : 49
عضویت: 14 /7 /1392
تعداد اخطار : 1
تشکرها : 13
تشکر شده : 64
پاسخ : 10 RE #حکایت های پند اموز وخنده دار#
من تو ذوق هیچکس نمیزنم حالا میخاد همینطوری ادامه بده ولی اون حکایت دومی (حکایت مانند) اصلا حکایت نبود . اولی بود ولی دومی نبود در هر صورت من ایرادو گفتم . در ضمن پارسا خان گفتم طنز ولی نگفتم جک!گفتم حکایت طنز!!!حالا ادامه ندیم اسپم خونه میشه
امضای hoomancrytek
یکشنبه 21 مهر 1392 - 22:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از hoomancrytek به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ali022 / saeedk78 /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



پرش به انجمن :



تماس با ما | #حکایت های پند اموز وخنده دار# | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | پیوند سایتی RSS | مترجم قالب